اولین داستان زندگی من:

تمامی انسانها در طول زندگیشان سرگذشتیهای دارند.از جمله حوادث پیشامدها –موفقیت ها وحتی شکست ها نیز تاثیرگذار بوده اند بنده نیز داستانهای فراوانی دارم که تعدادشون را براتون تعریف میکنم .درست هفت سالم بود کلاس اول ابتدائی می خوندم مرحوم حجت اله کلانتری یک حمام عمومی را اداره میکرد حمام از حمام های قدیمی خزینه دارنزدیک منزلمان بود ودوشفته کار می کرد چون سوخت حمام از انواع هیزم ها جهت گرم کردن اب استفاده می شد ضرورت داشت یک نفر بصورت دائم در کوره خونه بموند ومن صبح زود بعنوان صندوقدار حضور پیدا می کردم .صندوق هم یه جعبه مانند بود ودر یک طرفش جای برای سکه انداختن سوراخ کرده بودند وبنده موظف بودم هر روزاز ساعت پنج تا هفت صبح وبعداز ظهرها از ساعت سه تا شب در شفت مردان حضور پیدا کنم وگاهان با خرد پولها بازی می کردم یکی از مراجعه کنان به من می گفت بانکچی من نمی دونیستم معنی بانکچی چیست تا اینکه تکرار حرفهای این اقا باعث شد کنجکاو شدم ببینم معنیش چیست از پدر مرحومم پرسیدم منو با خودش به بازار سلطانیه در ان زمان (ارالوق) می گفتن بردبانک ملی را نشان داد گفت این بانک است من ازاون موقع به بعد به دوستانم می گفتم من بانکچی هستم سال چهارم تحولات وتغییراتی در زندگی من افتاد از جمله در امدی که بدست می اوردم هم از محل پارو کردن برف پشت بام چهار خانواده وهم فروش دستی کیک وشکلات وغیره ..در ان بانک حسا ب باز کردم منتها دفترچه را بخودم نداند ومن با توجه سنم حق برداشت نداشتم وگذشت زمان در سال شصت ونه بنده بعنوان اولین سرپرستی وموسس انصار در استان زنجان مشغول خدمت شدم وخواست درونی وارزوی من به تحقق پیوست ودر انجا درست معنی بانکچی را فهمیدم.وبا خود می گفتم خواستن توانستن است ودرسی بزرگی برای بنده شد.